خداوند تبارك و تعالي در قرآن كريم مي فرمايد:
«كان الناس أمّة واحدة فبعث الله النبييّن مبشّرين و منذرين و أنزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه و ما اختلف فيه إلاّ الذين أُتوه بغياً بينهم فهدي الله الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق بإذنه و الله يهدي مَن يَشاء إلي صراط مستقيم»
اين آيه شريفه، مي گويد، علت تشريع اصل دين و تكليف انسان به آن، وقوع اختلاف در دين است. اين آيه، نشان مي دهد كه انسان ها چگونه در زندگي دنيا و بهره برداري از مواهب حيات، به اختلاف و تنازع پرداختند و حقوق و آزادي هم را سلب كردند و خداوند متعال براي رفع اين تنازع و آزادي كشي ها ـ كه ريشه در فطرت تماميّت خواه انسان دارد ـ انبياي عظام را با قانون و كتاب فرستاد تا جامعه بشري را تعديل كنند و قسط اجتماعي را حاكم سازند به طوري كه تمام افراد انسان در استفاده از نعم الهي و زمينه هاي لازم براي تكامل و رشد جوامع انساني، از شرايطي يكسان برخوردار باشند و بتوانند آزادانه به فراخور استعداد و ميل ذاتي خود به فعاليت بپردازند.
مردم، در ابتداي تشكيل اجتماع انساني، امّتي واحد بودند. همه، داراي مقصد و احدي بودند و در زندگي و استفاده از مواهب هستي، تنازع و تمانع نداشتند. ادراكات و علوم آنان بسيط و محدود بود و نيازشان به رفع گرسنگي و دفع آزار حيوانات و جلوگيري از سرما و گرما، منحصر بود. غارها را به عنوان محل سكونت انتخاب كردند و از حيوانات و گياهان و درياها براي رفع حوائج زيستي بهره بردند. هر انساني به حكم فطرت منفعت جو و خيرطلب خويش به تصرّف در پديده هاي عالم و تسخير آن پرداخت و موجودات جاندار و غير جاندار را به خدمت در آورد، و هنگامي كه ديد ديگر افراد همنوع او در بعضي امور به موفقيتي رسيده اند كه او دست نيافته است، ولي به آن محتاج است، همان طور كه او به چيزهايي رسيده است كه آنان از او بي بهره اند، خود را ناچار ديد كه به همكاري با ديگران دست زند تا همگي بتوانند از فرصت ها و زمينه هاي بهتر و برتر ايجاد شده، استفاده كنند، لذا لزوم جامعه مشاركتي و مدنيّت و داد و ستد را در هر آن چه دارد و ندارد، پذيرفت، و قبول كرد كه همه اين روابط و تعاملات به نحوي باشد كه حق كسي ضايع نشود و عدل اجتماعي بر آن حاكم باشد؛ چون، غرض اصلي او استخدام بيش تر طبيعت و مواهب آن و رسيدن به منافع بيشتر بود و اين شدني نبود مگر به تعادل و تساوي در آن چه مي دهد و مي ستاند.
مردم، مقصود واحدي داشتند، لذا امّت واحدي شدند، بدون اختلاف و تنازع، ولكن حكمت الهي اقتضا كرده است كه انسان ها از نظر استعداد و قواي خود متفاوت باشند و در استخدام مواهب طبيعت، يكسان نباشند و احساسات و ادراكات و اميال گوناگون داشته باشند و لا جَرم اهداف و آمالشان نيز متفاوت باشد: «و لا يزالون مختلفين إلاّ مَن رَحم ربّك و لذالك خلقهم»
نتيجه اين تفاوت ها، تفاوت ايشان در قوّت و ضعف است. عدّه اي قوي تر و گروهي ضعيف تر مي شوند و به خاطر روح منفعت طلبي و طبيعت ظلوم و جهول و هلوع، از جاده عدل منحرف مي شوند و اقويا و اغنيا، راه طغيان و تعدّي به حقوق ضعفا را پيش مي گيرند، از نيروي فكر و قدرت بدني آنان بهره مي جويند، امّا نفعي درخور، به آنان نمي رسانند، بلكه اراده و آزادي آنان را سلب، و خواست و ميل خود را بر آنان تحميل مي كنند، به طوري كه جامعه انساني از مسير تعادل و تكامل منحرف شد، اختلاف و ستم بر آن مستولي گشت، سعادت و كمال انساني نابود و فطرت او غبار آلود شد و نظم اجتماعي، جاي خود را به هرج و مرج داد.
مراد از اختلاف مردم در «ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه»، همين تنازع و كشمكش در استخدام طبيعت و بهره برداري از مواهب حيات است.
نيز به همين مطلب اشاره دارد، آن جا كه فرمود: «و ما كان الناس إلاّ أمّة واحدة فاختلفوا»
اميرالمؤمنين علي، عليه الصلاة و السلام، نيز وضعيت جامعه انساني و ظلمت و شدّت وهرج و مرج حاكم بر آن را، قبل از بعثت خاتم الانبياء(ص) چنين تشريح مي فرمايد:
خداوند سبحان، محمد، صلوات الله عليه و آله، را در زماني مبعوث كرد كه انقطاع دنيا نزديك شده بود (بر اثر فساد زياد روي زمين) و آخرت روي آورده بود. نور دنيا، پس از فروزندگي، تاريك شده و اهل دنيا را شدّت و بيچارگي فرا گرفته بود. آرامگاه دنيا، خشن و زبر (كنايه از عدم آسايش و آرامش بشر) و زمام امر آن به دست كشنده آن بود، در حالي كه مدّت عمر آن، رو به تمامي، و علامات اتمامش، نزديك، و اهل آن در حال نابودي و هلاكت، و حلقه آن، شكسته (نظام نداشت و هرج و مرج حاكم بود) و ريسمان آن، گسيخته، و عَلَم هاي آن، مندرس، و زشتي هاي آن، آشكار، و طول دنيا، به كوتاه شدن گراييده بود.
خداي حكيم، بايد براي رفع اين تنازع و اختلاف ـ كه اين موجود را از كمال معهود خود دور مي سازد ـ چاره اي داشته باشد و طريقي خارج از وجود او فرا روي او باز كند؛ چرا كه طبيعت ظلوم و جهول و هلوع او بود كه او را به فساد و طغيان دعوت كرد، پس بايد از بيرون دستگيري شود و به حكم:«الذي اعطي كلَّ شي ء خلقَه ثم هَدي» و «ما كان عطاءُ ربّك محظوراً» به راه سعادت و هدف غايي آفرينش خويش هدايت گردد و دائماً از امداد و عطاي الهي برخوردار شود.
از آنجا كه خلقت انسان تنها مادّي و دنيايي نيست، بلكه او موجودي الهي و مادي و مركّب از روح و بدن است، و روح او به سوي خداوند باز مي گردد و ابدي است، هدايت او بايد تأمين كننده سعادت ابدي و تكميل و تعديل تمام ابعاد وجودي او باشد.
اينجا است كه خداوند حكيم، انبياي الهي را با كتاب و قانون و حدود و تعيين مرزهاي فردي و اجتماعي بر انگيخت تا با ايجاد نظم و تعادل اجتماعي و ساختن انسان هاي آگاه به سعادت و كمال حقيقي خويش، و عامل به آن چه تأمين كننده آن بهروزي است، بشر را به سر منزل مقصود رهنمون باشند، و تنازع و اختلافي كه ريشه فساد و تباهي بشر بود، از بين ببرند. پس فرمود:
«فَبَعث الله النبيين مبشرين و منذرين و أنزَل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه»
و فرمود:«لقد أرسلنا رُسُلَنا بالبيّنات و أنزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و أنزلنا الحديد فيه بأس شديد و منافع للناس و ليعلم اللهُ مَن ينصره و رُسلَه بالغيب»
اين چنين است كه انبياي الهي، از طرفي با تعليل معارف و حقايق و تبشير و انذار، انسان را به راه خوشبختي و حقيقت وجودي خويش آگاه مي سازند و به او تذكّر مي دهند كه فطرت و طبيعت خير خواه و منفعت طلب او، عاملي است براي تحصيل كمال و سعادت هر دو عالم و نه وسيله اي براي هلاكت فرد و اجتماع، و بدين گونه راه را بر هر نوع ظلم و تعدّي و سلب حقوق و آزادي هاي ديگران و پذيرش فرياد خدايي فراعنه اعصار، در وجود بني آدم مي بندند و مهم ترين عامل سلب آزادي و مركز هدايت همه فعاليت هاي ضد آزادي را در درون او نابود مي كنند، و از طرفي ديگر با آوردن كتاب و قانون و استفاده صحيح از قدرت، افراد را در تعاملات اجتماعي به تعديل و انضباط مي كشانند، به نحوي كه در مسير تعاون و داد و ستد اجتماعي و به خدمت گرفتن ديگران و يافته ها و داشته هاي آنان، هر كس به مقداري كه استحقاق دارد و به ديگران نفع مي رساند و مخلّ به حقوق آنان نيست، برخوردار و بهره مند گردد، كسي بر كسي ربوبيت نكند و جان و مال و اراده و قدرت ديگران را وسيله كاميابي خود قرار ندهد و طبقه حاكم و طبقه محكوم در كار نباشد.
بدين صورت مي بينيم در منطق قرآن كريم، دين، چگونه نقش آزادي بخشي و حفظ آن در همه عرصه هاي زندگي بشري را، دارا است.
ترجيع بند دعوت همه انبياي الهي يك كلام است و آن، پرستش خداي يگانه و كمال مطلق و دوري جستن از مظهر طغيان و سركشي و فساد، است: «و لَقد بَعثنا في كلّ أمّة رسولاً أن اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت».
و سخن واحد همه اهل كتاب و شرايع آسماني، اين است كه انسان ها در برابر هم مساوي اند و كسي صاحب امر ديگري نيست جز خداي متعال: «و لا يتّخذ بعضنا بعضاً أرباباً من دون الله».
خداوند، به بني اسرائيل، نعمت آزادي و رهايي اي را كه با فرستادن موسي(ع) به آنان ارزاني داشت تذكر مي دهد: «و إذا نجّيناكم من آل فرعون يسومونكم سوء العذاب يذبحون أبناءكم و يستحيون نساءكم و في ذلكم بلاء من ربّكم عظيم»؛ يادآوريد:، آن گاه كه شما را از آل فرعون نجات داديم، در حالي كه شما را به نحو بدي عذاب و شكنجه مي كردند: پسرانتان را مي كشتند و زنانتان را باقي مي گذاشتند و در اين كار، بلاي بزرگي از خدايتان بود. بالاخره، چه زيبا مي فرمايد نسبت به دعوت خاتم پيامبران و تتميم كننده مكارم اخلاق:
«الذين يتبعون الرسول النبي الأمّي الذي يجدونه مكتوباً عندهم في التوراة و الإنجيل يأمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر و يحُل لهم الطيبات و يحرّم عليهم الخبائث و يضع عنهم إصرهم و الأغلالَ الّتي كانت عليهم.»
پيامبري كه امر و دعوتش به خوبي ها و زيبايي هاست و نهي ردعش از زشتي ها و پليدي ها، و در آن چه براي جسم و روح انسان، پاك و خوش است، آزاد مي گذارد و فقط آن چه را خبيث و پليد است و خلاف طبع پاك خود انسان، حرام مي كند و بالاخرة قفلي كه بر فكر و انديشه خود زده اند، باز مي كند، و زنداني كه خود با تقليد كوركورانه و تعصّب و جهل و خرافه پرستي ساخته اند و مانع آزادي آنان شده است، خراب مي كند، و بندهايي كه احبار و رهبان و بزرگان و اقويا بر دست و پاشان زده اند، مي گشايد، و به تعبير زيباي اميرالمؤمنين(ع) خداوند آن حضرت را بهار اهل زمانش قرار داد كه هر چه بود شكوفايي و خرمي بود:
«جَعلَه الله سبحانَه بلاغاً لرسالته و كرامة لاُمّته و ربيعاً لأهل زَمانه.»
و در جايي ديگر فرمود:خداوند به وسيله محمد مصطفي(ص) پراكندگي و هرج و مرج و بي نظمي ها را اصلاح كرد و جباراني را كه در همه زمان ها غالب بودند، شكست دا دو سختي ها را آسان كرد و ناهمواري ها را هموار ساخت تا اين كه گمراهي فكري و عملي را از شرق و غرب دور ساخت.
لذا از آن حضرت(ص) منقول است كه در حجة الوداع فرمودند:
ألا و إنّ الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السماوات و الأرض؛ آگاه باشيد كه زمان گرديد تا به هيئتي درآمد كه در روز نخست خلقت، آن چنان بود.
شايد، اشاره به همين امر است كه با استقرار اسلام ناب و دين حنيف، كژي ها و انحرافات و مفاسدي كه در زندگي شهر پيدا شده بود، زائل گشت و جامعه انساني به اعتدال اوليه خود بازگشت.
بنابراين، راه آزادي بشر تا قيام قيامت، تبعيت از اين دين حنيف و پرهيز از اختلاف و تنازع در آن، و كنار زدن انسان هاي ظالم و آزادي ستيز و احبار و رهبان و حكام دغلباز و حيله گري است كه در هر زمان، بندهايي براي بند كردن انسان و ميله ها و قفل هايي براي زنداني كردن او حتي به دست خودش، آماده دارند، و براي بازگرداندن جوامع ديني به فساد و تباهي و تبعيض قبل از اقبال به دين، در حقائق و دستاوردهاي دين اختلاف وارد مي كنند، محكم آن را متشابه جلوه مي دهند، متشابهات آن را مي گيرند و بر هواي خود حمل مي كنند، در برابر هر حقي، باطلي بپامي دارند، و هم اينها را براي برتري جويي در زمين مرتكب مي شوند.
در ادامه آيه مورد بحث، پس از بيان هدف از بعثت انبيا و انزال كتاب و نقش دين در رفع اختلافات و تنازع بشر، اين حقيقت رافرمود كه «و مااختلف فيه إلاّ الذين أُتوه بغياً بينهم»
و در جايي ديگر فرمود:«أقيموا الدين و لا تتفرّقوا فيه... و ما تَفَرّقوا إلاّ من بعد ما جاءهم العلمُ بَغياً بَينَهم»؛ دين را به پا داريد و در آن تفرقه نكنيد،...و از آن جدا نشدند مگر بعد از آن كه علم به حقانيت آن پيدا كردند به خاطر ستمكاري بين خويش.
بلكه اين نعمت آزادي بخش را براي رسيدن به دنياي پست خود، به اسارت در مي آورند:
«انّ هذا الدين قد كان اسيراً في أيدي الأشرار يُعمل فيه بالهوي و تُطلب به الدنيا»
اين كلام زيباي اميرالمؤمنين(ع) است كه وضع دين خدا را پس از رحلت پيامبر(ص) و قبل از حكومت خويش بيان مي كند:، اين دين، در دست اشرار اسير شده بود و بر طبق هواي نفس خود در آن عمل مي كردند و آن را وسيله رسيدن به دنياي خود قرار دادند.».
نتيجه اين ستمكاري، بازگشت جامعه انساني به بدبختي و جهل و فساد دوران جاهليت خواهد بود. لذا در ابتداي حكومت خود، دردمندانه فرمود:
ألا وَ إنّ بليتكم عادت كهيأتها يوم بَعَث الله نبيّكم؛ بدبختي شما برگشته است، به مانند عصر جاهليّت و روزي كه پيامبر شما مبعوث شد.
و باز به آنان گوشزد مي كند كه راه آزادي و نجات آنان از بار سنگين و كشنده اي كه بر گردن دارند، پيروي از داعي الهي و كتاب ناطق است:
وَ اعلَموا انّكم إن اتّبَعتم الداعي لكم، سَلك بكم مِنهاج الرسول و كفيتم مؤونة الاعتساف و نبذتم الثقل الفادح عن الاعناق.
1233 بازدید
تشريع دين و تأمين آزادي انسان در قرآن كريم
امير رحماني